لالایی
مادر
پدر
آمد از راه
دست
هایش خالی
کودکان
چشم به دستان پدر …
سفره
خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت !
سفره
قلبش را بار دیگر گسترد !
بچه
ها آن شب هم ، مثل دیگر شبها یک شکم سیر محبت خوردند …
اول
مهر معلم شغل پدرارو میپرسید اون ته کلاس چشم دوستم تر شد!!!
مادرم
پیامبری بود با زنبیلی پر از معجزه …
یادم
نمی رود در اولین سوزِ زمستانی ، النگویش را به بخاری تبدیل کرد
…
چند
ساله دارم آهنگهای مختلف رو امتحان میکنم ولی هنوز هیچ آهنگی مثل لالایی تو آرومم نمیکند
مــــــــ♥ــــــــادرم
!!!
یـــــادش بخیـــــــر یه زمانـــے
ماهم مادر داشــــــتم
با ما در تلگرام
دنبال كنيد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر