۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه

لالایی مادر








لالایی مادر
پدر آمد از راه
دست هایش خالی
کودکان چشم به دستان پدر
سفره خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت !
سفره قلبش را بار دیگر گسترد !
بچه ها آن شب هم ، مثل دیگر شبها یک شکم سیر محبت خوردند

اول مهر معلم شغل پدرارو میپرسید اون ته کلاس چشم دوستم تر شد!!!
مادرم پیامبری بود با زنبیلی پر از معجزه
یادم نمی رود در اولین سوزِ زمستانی ، النگویش را به بخاری تبدیل کرد
چند ساله دارم آهنگهای مختلف رو امتحان میکنم ولی هنوز هیچ آهنگی مثل لالایی تو آرومم نمیکند مــــــــــــــــادرم !!!

یـــــادش بخیـــــــر یه زمانـــے ماهم مادر داشــــــتم 

با ما در تلگرام دنبال كنيد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر