۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه

دلنوشته های مادر امیر ارشد تاج میر






 
درد گویه ای برای دلم .
باز چه می شود مرا ؟
انگاار هیچ نمی بینم و هیچ نمی نوم
یا هرچه می بینم دار است و هرچه می شنوم فریاد .
مادران خسته و رنجور که از بس گریسته اند
چشمهایشان خیسس خون است .
وای درد شان درد منست .
آنها فریاد می کشند و من در سکوت می میرم .
اینجا ایران است . تهران . زندان اوین .
و فرزندان وطن در زنجیر ..
مادر ستار . اسکلتی بی روح. با دیدگانی از حدقه در آمده و کمری خمیده .
فریاد میزند : ستارم را کشتید . امروز نوبت دخترم نرگس است .
ومن در سکوت می میرم .
دلم آشوب است . سرگیجه دارم و حالم به هم می خورد .
خدایا چرا بی صدا می میرانی ام .
داد نیست . ضجه و فریاد است .
آزادی نیست . بند و زنجیر است و
جوانانی که ئ در خون می غلطند .
جانم را بگیر . این زندگی را نمی خواهم.
جوانانم را بال و پر پرواز ده .
مرگ بس است . زندان بس است . شکنجه بس است .
ظلم و رفتار نا عادلانه بر شکم خالی و دست خالی و قلب خالی . بس است .
آی آزادی کجایی ؟

با ما در تلگرام دنبال كنيد
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر