فاتحان فردا
در اين بلاگر به موضوعات زنان پرداخت ميشود ازتاريخچه مبارزاتي ، هنري ، خاطره ها ، اخبار ، ....
۱۳۹۵ فروردین ۱۷, سهشنبه
-سالگرد حماسه نوزده فروردین۹۰ در اشرف زندانی سیاسی علی معزی
تهران
- زندان اوین -
زندانی سیاسی علی معزی، زندانی دهه شصت و پدر دو مجاهد اشرفی بهمناسبت
پنجمین سالگرد حماسه نوزده فروردین90 در اشرف نوشت:
در
پنجمین سالگرد نوزده فروردین سال 90 یاد حماسه رشادتها و پاکباختگیهای اشرفیان را
گرامی میداریم.
در
مقابل جانفشانی اشرفیانی که طومار توطئهها و زد و بندهای ارتجاعی را در هم پیچیدند
سر تعظیم فرود میآوریم خونهایی که با خونهای روی آسفالت خیابانهای کشور، اعدامیان
سیاسی مجدداً در هم آمیخت تا آینده شکوهمند ایرانزمین را تضمین کند.
از
صبا هفتبرادران که در مقابل چشمان پدر به تدریج خون داد و جان باخت و همچنان که خود
اعلام کرد تا آخرین نفس ایستاد تا مرضیه که بیمهابا به کشتنگاه خود شتافت و در دم
جان بداد تا مددزادهها و دیگر دلاوران و پاکبازانی که به زیر هامویها رفتند. چه رقصها
که بر سر میدان کردند.
به
راستی این زنان و مردان اشرفی بهای چه چیزی را چنین سخاوتمندانه و با رشادت میپرداختند
جز بهای آزادی و آزادگی نوع انسان را؟
آنها
از دامان کدامین فرد بر خواسته بودند جز خلق بالنده ایران؟ پس باز هم از جای جای زمین
همچنان بر میخیزند تا بیچارگان زبونی را که چاره زوال خود را گذشتن از روی جنازهها
و زخمیهای بیسلاح و بیدفاع میدیدند کور و بور کنند. ننگ و رو سیاهی بر آمران و
عاملان و زمینهسازان و چشم فرو بستگان بر این جنایات و بالاترین درودهای مستدام نثار
آن شهدای گرانقدر که مشعلهای ایمان و پایداری را تا دور دستها فروزان ساختند.
علی معزی. زندان اوین. فروردین 1395
با ما در تلگرام
دنبال كنيد
حماسه 19فروردین-فائزه رجبی
پرستويی
که با بهار آمد و با بهار رفت
فائزه از وقتی خودش را شناخته بود، پدرش را پشت میلههای زندان دیده بود. اما پدرش شهید عبدالرضا
رجبی قبل از آن که دژخیمان خونش را بریزند، بذر یک عشق را در سینه فائزه و دیگر فرزندانش
کاشته بود، عشق به آزادی و به آنها گفته بود که این عشق در جایی به نام اشرف و در دو
نام، مسعود و مریم تجسم یافته است. و فائزه عاشق و عطشناک در حالی که هنوز بسیار جوان
بود برای یافتن آن گوهر نایاب پای در سفر نهاد و به اشرف رسید و از همان آغاز گویی
برای رسیدن به نهایت این راه، راه اشرف بسیار شتاب داشت.
او
در حالی که چون هنوز به سن قانونی نرسیده و در آموزشگاه اشرف به تحصیل مشغول بود در
نامهای به خانم مژگان پارسایی، التماس میکند که او را هر چه زودتر به جمع رزمندگان
بفرستند:
«… خواهر
مژگان التماس میکنم قول میدهم مجاهد خلقی باشم عین بابام عین حجت زمانی یک درخواست
جدی که دارم اینکه بگذارید… به ارتش برویم خواهش میکنم با عرض معذرت ازاینکه وقت
شما را گرفتم
با
تشکر فراوان فائزه رجبی هنرجوی آموزشگاه پارسیان»
و این چنین بود که فائزه، بیتاب و شتابان، ره صدساله را یک
شبه پیمود و در حالی که فقط ۲۰بهار بیشتر
از عمرش نمیگذشت، به کهکشان شهیدان و به پدرش که او را آن همه دوست داشت پیوست. پرستویی
که روز ۱۰فروردین ۱۳۷۰ به این زمین خاکی آمده بود، در ۱۹فروردین به آسمانی که میخواست پرکشید.
با ما در تلگرام
دنبال كنيد
حماسه 19فروردین-نسترن عظیمی
در
رکاب خورشید...
برگهایی
از زندگی کوتاه اما پربار جاودانه فروغ اشرف، شهید مجاهد خلق نسترن عظیمی
---------------------------------------------------------------------------------------
«میخواهم
که با تمام قوا از ارزشهای سازمان دفاع کنم و در این کارزار بزرگ در کنار سایر اشرفیها
در تمام صحنهها و رویاروییها هیهات مناالذله خودم را بگویم و تا آخرین قطره خونم در
رکاب خواهرمریم بمانم» - از نامه مجاهد شهید نسترن عظیمی به مریم رجوی
بیقرار
بود و برای پرواز رهایی لحظهشماری میکرد، تنها کلام بر لباش بیا بیا بود؛ این صدای
نسترن است:
«در
واقع این همون معامله خامنهایه، این همون معامله خامنهای با مالکیه که چون کار خودش
رو تو قیام تو ایران تموم شده میبینه و اتفاقا ما پیام مجاهد شهید محسن دگمهچی رو
همین چند وقت پیش شنیدیم. پیام ایشون به همه اشرفیها به همه اشرفنشانها و به همه
مردم ایران ایستادگی، ایستادگی و ایستادگی بود و ما هم همونطور که از قبل گفتیم و الآن
هم به ولیفقیه ارتجاع میگیم همین پیاممون بیا بیا بهشه. هر چی تو چنتهداری بیار،
هر کاری میخوای بکن، ما ذرهیی از آرمان مون، ذرهیی از هدفمون کوتا بیا نیستیم».
«تعهد
میدم که همیشه حاضر به جنگ باشم. همیشه شمشیرم آماده باشه. حاضرم، به خدا تا آخرش
هستم فقط سازمان و رهبریام رو دارم. به همه چیز هم بیا بیا میگم». از نامه به رهبر
مقاومت
چهار
روز قبل از شهادتش گفت: «پیام ما بهعنوان مجاهد اشرفی بهعنوان زنان مجاهد اشرفی یک
چیز بیشتر نیست، اونهم اینه که: ولیفقیه هر چی تو چنتهداری بیار. زرهی که سهله بیشتر
از اینش رو هم بیار. ما خیلی وقته که بیا بیا مون رو گفتیم، الآن هم میگیم و تا وقتی
تو رو سرنگون نکنیم مطمئن باش که ذرهیی از این مسیر و ذرهیی از این هدف مون کوتاه
بیا نیستیم.
نسترن
بیقرار بود. دل در گرو خلقی اسیر داشت و نبضاش همواره با آنان میتپید. در شب عاشورای
سال۸۸ درحالیکه
قیام در ایران جوشان و خروشان بود نوشت:
«اینجانب
نسترن عظیمی در شب عاشورا و در شرایطی که خلق قهرمان، ایران را با خون پاک خود از هرگونه
شرک و یزیدیان مطهر ساختند و عزم خود را جزم کردند تا یزید زمان را سرنگون سازند من
هم بهعنوان مجاهد خلق که همه چیزم را فدای خلقم کردم و در مسیر عاشورا قدم گذاشتهام
در شروع بهار ۷ خود
را نیازمند میبینم که در مداری بسا بالاتر دوباره انتخاب کنم، دوباره به امام حسین
حاضرم را بگویم و با ۱۲۰هزار
شهید که اکنون خونشان به گل نشسته... عهدی دوباره میبندم و با برداشتن این قدم و هم
سو با مردم ایران علیه ظلم و ستم خمینی و آل خمینی آماده و حاضر به جنگ هستم... . هیهات
منا الذله. حاضر حاضر حاضر-۵-۱۰-۸۸».
وقتی
نسترن عظیمی را دستگیر کردند، سال دوم کامپیوتر را میگذراند، دانشجویی فعال بود و
در بسیاری از تجمعات اعتراضی دانشجویان بهخصوص در دانشگاه پلیتکنیک شرکت داشت و همین
خاطر او را دستگیر کردند. نسترن مدتی را در بند ۲۰۹ بهسر برد. اما زندان اراده او را برای ادامه مبارزه
به شیوه مؤثرتر جزمتر کرد. پس از آزادی از زندان، از طریق یکی از آشنایانش با مجاهدین
و اشرف آشنا شد.
«تا
آذر ماه ۸۵ که
نیلوفر از اشرف برایم نامه داد. من نمیدانستم که سازمان وجود دارد. همین باعث کنجکاوی
من شد. در اینترنت شروع کردم به سرچ و جست و جو... کم کم تصمیم گرفتم که به اشرف سفری
داشته باشم و رابطهام را با سازمان قویتر کردم.
نسترن
برای دیدار و آشنایی به اشرف آمد. اما در بازگشت به ایران، دستگیر شد. اما حال دیگر
دنیایش عوض شده بود، آنچه در اشرف دیده بود تا اعماق وجودش رسوخ کرده و روح زلالش
را سیراب کرده بود. وقتی با وثیقهیی سنگین آزاد شد، دیگر ماندن تحت آن حاکمیت ننگین
و مشاهده دردهای مردم بدون اینکه بتواند کاری برای آنها بکند، برایش رنجی جانکاه و
تحملناپذیر بود. او انتخابش را کرده بود، فکر ادامه تحصیل، وثیقه سنگین و تهدید دستگیری
مجدد در مسیر، چیزهایی نبودند که بتوانند کمترین خللی در اراده او برای رسیدن به آنجا
که برایش بیتاب بود، ایجاد کنند. او برای اشرف بیقرار بود و بهاشرف پیوست.
خودش
در این مورد نوشته:
در
این پروسه به این رسیدم که هیچکسی اتفاقی اشرفی نشده است. اشرف هم در خاک خلاصه نمیشود
که ساده بتوان آن را بهدست آورد. برای اشرفی ماندن باید (قیمت) داد… الآن که این سعادت
نصیبم شده است که در مقام یک اشرفی بتونم در این کار حضور داشته باشم تعهد… میدهم
که این ۶سال پایداری را پر کنم…».
آنها
که نسترن را در صحنههای نفسگیر ۶ و ۷مرداد دیده بودند چنین گواهی دادند:
«روز
۶مرداد، روز حمله به اشرف
در مرداد۸۸، نسترن درصف اول بود و
در مقابل مزدوران مهاجم میجنگید»
اما
این بار در ۱۹فروردین، نسترن، نسترن
دیگری بود. آخر او تعهد جنگ صد برابر داده و نوشته بود:
«من
مجاهد خلق اشرفی با اشراف کامل به شرایط درسال قیام و خیزش متعهد میشوم که در راستای
تحقق آرمانم گام بردارم و حاضرم برای تحقق آن بهایش را بپردازم این منم مجاهد خلق که
فریاد سر میدهم هیهات منا الذله با عزمی راسختر از قبل در پیوند با شهیدان راه آزادی»
و این
چنین بود که نسترن در حماسه فروغ اشرف در حالی که تنها ۲۴بهار را تجربه کرده بود، اما شهامت و جنگآوریش به سرداران جنگدیده
و میدان آزموده میمانست؛ جنگی با دستهای خالی و تنهای بیسپر در برابر گلوله و تیربار
و زرهی و هاموی باشد.
آری نسترن این چنین بر عهد و سوگند خود وفا کرد و خروش حاضر،
حاضرش را در برابر دژخیمان به فریادی که طنینش تا جاودان باقی خواهد ماند مبدل ساخت.
با ما در تلگرام
دنبال كنيد
حماسه 19فروردين -سعید چاوشی تولد: ۱۳۴۳- نصیرکان گرگان
شهادت:
فروردین
۱۳۹۰ – اشرف
مجاهدی
با ۳۵سال سابقه مجاهدت
«اسم
همه ما مجاهد خلق است: فرزندان مریم!… بزرگترین و مهمترین سرفصل زندگی ما همانا عبور
از کورههای گدازان انقلاب بوده است که خودش را در سیمای رئیسجمهور برحق و حتمی ما
نشان میدهد. … این زندگی راهی سرخفام تا رسیدن به جامعه بیطبقه توحیدی است».
...با
پیروزی قیام و از سال ۵۸ سعید
بهطور حرفهیی بهعنوان هوادار مجاهدین، در تشکیل شورای مدارس در دبیرستانهای صومعه
سرا فعالیت کرد. او نقش فعالی در سازماندهی میلیشیای مجاهد خلق و پخش و توزیع نشریه
مجاهد و افشاگری علیه رژیم خمینی داشت.
سعید
در دهم فروردین ۶۰ دستگیر
شد و پس از ۳۰خرداد ۶۰ به ده سال زندان محکوم
شد. اما در فروردین ۶۱ توانست
از زندان سپاه صومعه سرا بگریزد. او به تهران رفت و یک هسته مقاومت را سازمان داد و
تلاش برای وصل دوباره بهسازمان را آغاز کرد. سرانجام در خرداد سال ۶۲ توانست با رفتن به منطقه
مرزی ایران و عراق بهپایگاههای مجاهدین برود و به آرزوی خود برسد.
با
تشکیل ارتش آزادیبخش، سعید در شمار کادرها و فرماندهان شایسته آن به مبارزه در راه
آزادی مردم ادامه داد. و در عملیات و نبردهای متعددی ارتش آزادی شرکت داشت.
در
دوران پایداری ۸ساله، سعید باز هم بیشتر
درخشید و همواره بهعنوان مسئولی تأثیرگذار و الهامبخش بود. او در یکی از نامههای
خود در سال ۸۸ نوشت:
«قرارگرفتن شهر شرف در نوک پیکان انقلاب دموکراتیک مردم ایران را فتح مبین میدانم.
حتی اگر در شرایط سرخترین شق، در آینده نزدیک، یا دور قرار بگیریم… با انتخاب و فهم
فتح مبین، به استقبال هر سختی و هر ابتلایی خواهیم رفت. و درس دیگری از وفا به خدا
و خلق و فدای بیکران مجاهد خلق به دشمنان ضدبشر خواهیم داد».
سلام بر مجاهد قهرمان سعید چاوشی، روزی کهزاده شد، روزی که
به نبرد برای آزادی برخاست و روزی که گلگون چهره در اشرف در مسیر آزادی مردم ایران
سرفرازانه به خاک افتا»»
8شهيد حماسه سازفروغ اشرف -حماسه 19فروردين
8شهید
حماسه فروغ اشرف 8گل سرخ و8 زن مجاهد رها از قید و بند زندگی: فائزه رجبی پرستویی که با بهارآمد و با بهار رفت مهدیه مدد زاده خون شقایق بر خاک اشرف نسترن عظیمی
در رکاب خورشید آسیه رخشانی دلاوری
از خطه جنوب صبا هفت برادران صدای دل انگیز مهرفردا ...
8گل
سرخ و8 زن مجاهد رها از قید و بند زندگی:
فائزه
رجبی پرستویی که با بهارآمد و با بهار رفت
مهدیه
مدد زاده خون شقایق بر خاک اشرف
نسترن
عظیمی در رکاب خورشید
آسیه
رخشانی دلاوری همیشه حاضر درهمه صحنه ها
صبا
هفت برادران صدای دل انگیز مهرفردا بود
شهناز
پهلوانی شاکر نعمت وصل
فاطمه
مسیح شیفته و سبکبال
مرضیه
پورنقی مهربان٫ مصمم٫ و
خاکی و بی آلایش
در19فروردین
بدون هیچ درنگی برای نه گفتن به ولی فقیه
و مزدورانش
در عراق به صحنه شتافتند و خونشان فدیه راه
آزادی مردم ایران کردند
با ما در تلگرام
دنبال كنيد
اشتراک در:
پستها (Atom)