۱۳۹۴ آذر ۹, دوشنبه

نامه نرگس محمدي در سالروز تولد فرزندانش از زندان






نامه نرگس محمدي در سالروز تولد فرزندانش از زندان

نرگس محمدي که اينک در زندان به‌سر مي‌برد، در سالروز تولد کودکانش- کيانا و علي- در نامه‌اي، اين روز را به آنان تبريک گفت.
خانم محمدي که در غياب همسرش، سرپرستي دو کودک هشت و نيم ساله‌اش را برعهده داشت، در تاريخ 15 ارديبهشت ماه 1394 بدون ارسال احضاريه از سوي دايره اجراي احکام، توسط نيروهاي امنيتي- قضايي بازداشت شد. در پي اين بازداشت، کودکان خردسال خانم محمدي به نزد پدرشان در فرانسه رفتند. اين در حالي است که مقام‌هاي مسئول از آن زمان تاکنون، به خانم محمدي اجازه برقراري تماس تلفني با کودکانش را نداده‌اند.
از همين رو خانم محمدي با نگارش نوشته‌اي براي سالروز تولد فرزندان دوقلويش که در هفتم آذر ماه، نه ساله مي‌شوند، از حس‌هاي مادرانه‌اش سخن گفته است.
متن نامه نرگس محمدي، نائب رييس کانون مدافعان حقوق بشر به فرزندانش- کيانا و علي- که آذر ماه 1394 نوشته شده، به شرح زير است:
”کيانا جان و علي جانم؛ فرزندان عزيزم؛ تولدتان مبارک. اي کاش مي‌توانستم حداقل شب تولدتان صدايتان را بشنوم. اي کاش مي‌توانستم با عشق و مهر صدايتان کنم و صداي خنده‌هاي کودکانه و معصومانه‌تان را بشنوم.
دلبندان عزيزم؛ آخرين ملاقاتمان در زندان اوين يادتان است، شما در شور و شوق رفتن به پاريس و ديدن پدرتان بوديد و من در سودا و غم هجران. سعي کردم تمام کارهايتان، صحبت‌هايتان و نگاه‌هايتان را به خاطر بسپارم تا در وقت دلتنگي‌هايم در خيالم به تصوير کشم. زمان رفتن‌تان فرا رسيد. چند بار و چند بار به آغوشتان کشيدمتان و تمام وجودم بي‌قرار شنيدن صداي کودکانه‌تان است. اي کاش لااقل صدايتان را مي شنيدم. بارها تقاضاي تلفن داده‌ام اما با آن مخالفت شده است. مي‌گويند چون من زنداني امنيتي هستم و پدرتان تقي رحماني است اجازه تماس تلفني ندارم.
اين کينه‌ها و خشونت‌ها نمي‌دانم از سينه چه کساني بر‌مي‌خيزد و چگونه مي‌توانند با اين کارقدرت عواطف، احساسات و حقوق طبيعي انسان‌ها را به بازي بگيرند؟ در کلام جملگي بر ضد خشونت سخن مي‌گويند اما در عمل با هم‌وطنانشان، با زنان، مادران و فرزندان سرزمينشان به ظلم و جفا رفتار مي کنند. خشونت را در جهان مزموم مي‌شمارند اما چنين بي رحمي‌هايي را به سادگي و به بهانه امنيتي بودن ماجرا توجيه مي‌کنند. براي زنان و کودکان تحت ظلم و خشونت در برخي نقاط جهان مرثيه مي‌سرايند اما در تضييع حقوق کودکان تحت حکومت و مسئوليت خود گوي سبقت را از يکديگر مي‌ربايند.
در آخرين ملاقات از شما خواستم هر کدام برايم يک جمله بنويسيد. کيانا جان نوشت «مامان جان دوستت دارم» و علي جان نوشت «من مي‌گويم کارهاي صياصي و معدني جرم نيست» کيانا جانم يادت هست به علي جان اعتراض کردي که و گفتي مامان بايد پيش ما مي‌ماند چون باباي ما پيش ما نيست.
کيانا جان نهمين سال زندگي‌ات را که شروع کرده اي. مي‌دانم که رنج‌هايي فراتر از توان يک کودک متحمل شده‌اي. تو هميشه مي‌گفتي ما يک خانباده (خانواده) هستيم و بايد با هم زندگي کنيم. کيانا جانم دختران هم سن و سال تو همه اين آرزو را دارند اما افسوس در اين سرزمين و در سرزمين‌هايي مشابه ما اين دختران خاکسترنشين عدالت‌اند که حتي از درک لذت بودن با پدر و مادر به هزار و يک بهانه محروم‌اند و چگونه مي‌توان از حقوق بشر و حقوق کودک دم زد و بشر و کودک را فقط خود و فرزند خود ديد و بس. آن شب که مهنا دختر حامد احمدي را پشت ديوارهاي بلند و سخت و سرد زندان رجايي شهر به آغوش گرفتم و بي‌اختيار مي‌گريستم حضورم و گريه‌ها و رفتارم آگاهانه بود. البته من کاري جز همدلي و همدردي با خواهران و برادران کرد سني کشورم انجام ندادم. مهنا همان دختر 6 ساله کرد از شب تا صبح پلک بر هم ننهاد و به ديوار سنگي و بلند زندان چشم دوخت شايد پدر را حلق آويز نکنند و آن شب من به جاي تو در کنار او ماندم و نتوانستم او را تنها در شب وحشت و انتظار تنها بگذارم. مي‌دانستم تاوان آن اشک‌ها، اين جدايي ها خواهد بود.
علي جان؛ پسرمن؛ اي آرام جانم؛ شنيدم گفته‌اي که من مادر شجايي دارم و به او افتخار مي‌کنم. علي جانم؛ مفهوم شجاعت براي من آن چيز معمول و رايج در ميان مردم نبوده است. اگر فکر مي‌کني که مامان نرگس از هيچ‌چيز نمي‌ترسد و پيش مي‌رود اشتباه مي‌کني. من بارها و بارها از خيلي چيزها ترسيده‌ام. از از دست دادن شما، زندگي ام، جانم، ناموس و حيثيتم و بريدن و در راه ماندنم و يا به بيراهه رفتنم. اما گام‌هايي را در راه آنچه که باور و اعتقادم است، يعني حقوق انسان‌ها، من را راست کرده و ايستاده‌ام، هر چند سخت و با رنج و درد.
علي جانم نمي‌دانم آنچه من هستم و دارم نامش شجاعت است يا ترس اما عزيزم اين تمام توان و آنچه هست که دارم و هيچ ادعايي هم ندارم. اکنون که در حبس‌ام مطمئن‌ام که در راهي که برگزيده‌ام بسيار کوتاهي و قصور کرده‌ام و شرمنده مردم خويش هستم.
کيانا جان و علي جانم؛ دلم برايتان تنگ است اما مطمئن‌ام روزي نه چندان دور در سرزمين‌مان به عنوان يک خانباده (خانواده) در کنار هم خواهيم بود. امشب يک کيک خوشمزه بخريد و با بابا تقي 9 شمع بر روي کيک بگذاريد و با هم فوت کنيد و عکسي از آن لحظه بگيريد که در ديداري که روزي خواهيم داشت به من نشان دهيد. روي ماهتان را مي‌بوسم و به خدا مي سپارمتان
با يک دنيا عشق مامان نرگس اوين.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر