۱۳۹۴ اسفند ۱۶, یکشنبه

دلنوشته شعله پاكروان در ازراه رسيدن بهار (ياد گل بهار او ريحانه راميگويد)





دلنوشته

شعله پاكروان در ازراه رسيدن بهار (ياد گل بهار او ريحانه راميگويد)

یکی دو روز است در هیاهوی آمدن نوروز و بهار ، اسیر هزار عکس شده ام که جانم را میخشکاند . حتی نتوانستم گزارشی از دیدارم با خانواده ی مهربان و بزرگواری که اسباب بخشش یک محکوم به اعدام را فراهم کرد بنویسم . یا از مجلس بسیار پرمحتوایی که زنان در تهران برگزار کردند برای بزرگداشت روز جهانی زن . مجلسی که میزبان طیفهای مختلفی از نیک اندیشان بود . از زنان افغان تا زنانی که از کردستان آمده بودند .
این چشمهای کنجکاو براق نمیگذارد از پیله ی دو روزه ام بیرون بیایم . چشمهایی که از ورای میله های تخت کودکانه اش به پشت میله های زندان و سپس بالای دار رفت . چشمهایی که تماشا کرد و خوب دید . بیشتر و عمیق تر از من که مادرش بودم و اکنون شاگردی در آعاز راه اویم .
اسیر شده ام . در آغاز بهار اسیر زمستان شده ام . با دیدن هزار عکس . با مرور یک عمر از ورای هزار عکس
به محض ارام شدن جانم ، گزارش خواهم داد وقایع امیدبخش چند روز گذشته را .
سخت است عبور از تنگه واشی و آب در جریان رودخانه ای که جوان مرا بخود میخواند تا از تماس آب سرد با پوستش غرق لذت شود .
سخت است گذشتن از راههایی که نگارم از آن گذشت . سخت است خیلی سخت .

لطفا آدرس تلگرام من را به دوستانت بده كه عضوتلگرام انها شوم .ممنون از شما .

https://telegram.me/ZananFatehaneFarda


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر