۱۳۹۴ دی ۱۹, شنبه

شعر قورباغه




شعر قورباغه

مثل يك قورباغه در ته چاه
آسماني حقير و كوچك داشت
تيره و بسته بود افق هايش
گرچه روي دماغاش عينك داشت
قورباغه متفكر

پشت اين خنده هاي اشك آور
روزگاري شبيه دلقك داشت
شكل يك آدم خيالي بود
باورش را به زندگي شك داشت
رقص نيلوفران مردابش
ريشه در خاطرات جلبك داشت
دلخوشي از كنار او رد شد
آرزوهاي كودكي مردند
سر فرو برده بود در لاكش
بغضهايش شبي كه جرخوردند
حال را در دقيقه ها گم شد
پشت كرده به سمت آينده
آسمان را به دوش خود ميبرد
مثل ابر عقيم شرمنده
مانده در انحصار دايره ها
كه سرش گيج ميرود گاهي
حسرت بال و پر گشودن را
بسته بر بال كفتر چاهي
مثل يك قورباغه از ته چاه
پشت پا زد به بخت لعنتي اش
ماه ديگر ولي نميخنديد
به سقوط پلنگ صورتي اش
طعم خورشيد را دوباره چشيد
روزهاي سياه و خط خطي اش
چاه در حال منفجر شدن است
با همه روزهاي خلوتي اش
لاي انگشت هاش كرده عرق
ضامن بمب هاي ساعتي اش




#Iran #ایران #آزآدی #جوانان #زنان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر