روز6دی دل
نوشته مادر ریحانه جباری همه حرف را میزند
سل 88، هر
لحظه در تب و تاب بودم . از سویی درگیریهای شغلی و روزمره و وضعیت روحی ریحان و خانواده
ام ، و از سوی دیگر تصاویری که در اینترنت یا صفحه تلویزیون یا حتی در خیابانها میدیدم
. با هر عکس از بخون غلتیدن جوانی ، بخود میلرزیدم . هم برای آن سرو غرق خون ، هم برای
زنی که باغبان او بوده . وقتی بسته شدن چشم ندا را با آن وضوح میدیدم و صدای مردانه
ای که در زمینه تصویر ناله میکرد " نه ندا نه خدای من ندا " میشنیدم ، تاب
از کف میدادم . آن روزها دلم میخواست بشناسم مادر این شقایقهای روییده بر کف خیابانهای
تهران را . کجا میدانستم که روزی در کنارشان مینشینم و گوش میکنم به حرفهایشان و تماشا
میکنم لرزیدن خفیف چانه شان را وقتی از فرزندشان میگویند و از دلتنگی ؟کجا میدانستم
که روزی چشمهای ژاله بار زنانی را میبینم که بعد از سالها ، هنوز بدنبال تصویری از
لحظه ی پرواز پاره تن میگردند ؟ کجا میدانستم شهناز اکملی کیست یا شهین مهین فر یا
حوریه فرجزاده که با همه ی وجودش بار رنج مادر را در عزای پسر بر دوش میکشد در غیاب
مادر بیمارش ؟کجا میدانستم جمع شدن بر گور یک جوان چه آتشی در دل روشن میکند؟امروز
6 دیماه است . روزی که برای ان زنان که میشناسم و از نزدیک با دردشان آشنا شده ام ،
معنایی متفاوت دارد . روزی است که حاصل بیست و چند سال باغبانی شان به تیر جفا یا چرخ
نامرد گردون ، آتش گرفت و خاکسترش ، خاک بر سر دنیا کرد . روزی است که مهتاب از شیهای
این زنان ربوده شد ، که ماهشان چهره در خاک کشید و خون . روزی است که عشق اینان سربریده
شد ، به دست جفاکار بی مروت در قبال چند پر کاغذ ، به نام اسکناس . بروی این زنان ،
خاک پاشیدند با بخون کشیدن پاره های تن و بجایش پول گرفتند . مزد گرفتند تا گور ها
را از بهترین جوانان پر کنند . مزد پاکدامنی و عشق و محبت مادرانه ی این باغبانان را
با خون فرزندانشان دادند . وای بر ملتی که فراموش کند ، لاله های این دشت بلا را ،
در روز عاشورای خونین 88 . در 6 دیماه . وای به من و ما اگر در کنار سیلاب اشک این
زنان ، اشک نریزیم و دستی بر شانه های لرزان آنان نگذاریم . وای بر ما اگر دجار طاعون
بی تفاوتی یا فراموشی شویم .
شهین و شهناز
و حوریه جان !
غم و درد
تان چنان با غم من آمیخته که نمیتوانم تفکیکشان کنم . امروز شهرام و مصطفی و امیرارشد
پسران من هستند ودر خاک آرام غنوده اند . امروز بی تابم ، مثل سوم آبانی که گذشت و
اولین سالگرد داغ بر دل شدنم بود . امروز تنم درد میکند و چشمانم میسوزد . دست و پایم
میپرد و بی قرارم . میدانی چرا؟ گمانم دیگر نمیدانم شعله ام یا شهین یا شهناز یا مادر
شهرام ؟ یکی شده ام با شما . میرقصم با شما در مجلس بی تاب سوگ بر جوان . رقص آتش برای
آتش در کنار آتش . آتشی گرم که از آتشکده ی زندگی نشات گرفته است . و آواز میخوانم
در کنار شما . با شما . برای فرزندانمان . برای پسران مبارزمان ارشدترین امیرها ،با
حیاترین مصطفاها و پرشورترین شهرام ها.
با پر شال
خشک میکنم چشمان اشکبارم را . چشمان بارانی تان را . و شال را در باد رها میکنم تا
داد بستانیم از بیدادها . چرا که باد با خود نجوای عاشقانه ی ما و سرود و نوای دلاورانه
ی پسرانمان را خواهد برد به دور دستها و از آن سرودی انسان ساز خواهد ساخت که بر لبان
کودکان زاده نشده ، جاری خواهد شد .
گرامی باد
یاد 9 جان نثار این سرزمین در 6 دیماه هشتاد و هشت
........................
در آن روز
خونین نه نفر برخاک اقتادند . من هنوز با مادران شش نفر از آنان ملاقات نکرده ام .
امیدوارم بزودی ببینم و بگویم از نوای آنان نیز .
........ ........
مراسم گرامیداشت
یاد این سه عزیز در جمعه 4 دیماه بر سر مزار مصطفای عزیز برگزار شد
با ما در تلگرام
دنبال كنيد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر