۱۳۹۴ دی ۹, چهارشنبه

دلنوشته ایی ازمادرریحانه قهرمان




دلنوشته ایی ازمادرریحانه قهرمان

در تراس اتاقم نشسته و به خیابان نگاه میکردم . کمتر پیش میاید که این موقعبه تراس بروم . اتوموبیلی در خیابان پارک کرد . جوانکی پشت رل نشسته بود . ظاهرا منتظر کسی بود . صدای آهنگی که گوش میکرد بلند بود . رضا صادقی . آهنگ عوض شد و حال من دگرگون . او از دل میخواند عاشقتم ، عاشقتمممم ، عااااشقتم .و من به یاد میاوردم که بارها با ریحان از پشت تلفن این را خوانده بودیم . من که شعر را حفظ نمیکردم فقط "عاشقتم " ها را تکرار میکردم و با دهان صدای آهنگ را در میاوردم . و ریحان که شعر را حفظ بود میخواند . صدای هر دوتامان در گوشم تکرار میشد . اشکم سرازیر شد . نمیدانم از دلتنگی برای ریحان بود یا خشم برای اینهمه خبر تلخ اعدام . وقتی بخود آمدم ، جوانک رفته بود . من مانده ام چه کنم ؟ بخندم به حال و روز زمانه ؟ یا گریه کنم برای دل تنگ ؟ هر چه هست :
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته ست ، به آن میخندم



با ما در تلگرام دنبال كنيد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر