۱۳۹۴ دی ۸, سه‌شنبه

نامه ای به مادران میهنم ایران به قلم سهیلا دشتی، مسئول اتحادیه انجمنها برای ایران آزاد در سوئد

نامه ای به مادران میهنم ایران
به قلم سهیلا دشتی، مسئول اتحادیه انجمنها برای ایران آزاد در سوئد








مدتهاست که میخواهم چند خطی برای آنان که ندیده مشان و هر روز به آنها فکر میکنم بنویسم. به دیر آشناهای میهنم. به مادران جاودانه های تاریخ ایران. به مادر امیرارشد، به مادر ریحانه، به مادر ستار، به مادر سعید و مادر مصطفی و مادر ِ کیانوش و مادر فرزاد، به مادر زینب علم هولی، مادر ندا، مادر بهنود، مادر غلامرضا خسروی، مادر صانع ژاله و مادر محمد مختاری و هزاران هزار مادر دیگر که نه اسمشان را می دانم و نه نشانه ای از آنان است. راستش را بخواهید تا به حال جرأت نکردم. جرأت نکردم چون فقط نمیتوانم بگویم روحشان شاد و یا مادر چه صبری داری.

میدانم که دلتنگ هستید. دلتنگ بوئی و یا آوائی، نفس گرمی و خندهای. یادشان هر لحظه در دلتان جوانه میزند. از نوشته هایتان میفهم که خواب ندارید و دردی مستمر در جانتان افتاده است. انگار که میگوئید:

رشته ای بر گردنم افکنده دوست

هر کجا رو میکنم یادی از اوست

وآن زمان که بر سر مزار آنان می روید شاید در دل می خوانید:

تو در کجای این جهان بیباران روئیدهای که این چنین سبزی

هوای تو دارد

دلم، روحم

صدایت پژواک خوبیهاست

یاد تو در روزهایم جاری است

در همه روزهای آفتابی

در شرارههای خورشید

همیشه با منی

نمیدانم چگونه می شود از فرسنگها راه ِ دور به شما بگویم که ای شما سرو ِ آزادگان چقدر برایم عزیز هستید. این را حمل بر خودستائی نکنید که از کلمه من استفاده میکنم، میدانم که احساسات من به شما عزیزان بیشتر از میلیونها نفر نیست که با شما هستند. ولی اجازه بدهید که از من استفاده کنم و بتوانم راحتتر بنویسم.

آنچه که در تک تک شما بارز است، عشق است و عشق. چیزی که آنان نداشتند و ندارند. آخر از همان روز اول گفتند که احساسی ندارند. شمایان همه آن عشقها را بدون هیچ چشمداشتی در طبق اخلاص مادری گذاشتید و آن را به فرزندانتان تقدیم کردید. به آنان یاد دادید که با تفاوت باشند.

با تفاوت باشند در برابر آنچه که در اطرافشان میگذرد.

چشمها را برهم نگذارند وقتی حقیقتی زیرپا له میشد و یا بازیچه دست آنان که ذرهای عشق در وجودشان نیست.

آنچه که از تک تک این عزیزان به جا مانده، نشان از انتخاب آنان دارد، انتخابی بدون شک و تردید.

انتخابی که من اگر بنشینم، چه کسی برخیزد. چه کسی با دشمن بستیزد.

از ستار که به مادرش میگوید که راه شرف را بر میگزیند و سر خم نکرد.

در زیر شکنجه های بیرحمانه میخندد و شکنجه گر را به زانو در میآورد.

از امیرارشد که از رفتن تن نمیزند و ریحانه!

نمیدانم از کدام یک ازآنها بنویسم و از کجای این تاریخ غبار گرفته میهنم شروع کنم.

ریحانه در آخرین نامهاش میگوید. من محکوم میکنم دستگاه قضائی را. من محکوم می کنم قاضی را و برای جانش در مقابل قربانی کردن ارزشهای والای انسانی چانه نمیزند.

شعله عزیزم فکر کن که ریحانهات که اکنون ریحانه جهانی است، سر خم کرده بود و تن داده بود به تمامی نامردمیها. آن وقت او ریحانه تو نبود. از او به جز تنی و نفسی نمانده بود. خودت در مورد او میگوئی: «تن نازک تو هر چه کشید، کشید. روحت بزرگ شد. خیلی بزرگ. انگار تو مادری و من فرزند. سرم را بالا میگیرم تا تو را نگاه کنم. از هر نظر که بگویی. میدانم در آرامشی. آرامش ناشی از انتخاب خودت. حتی به قیمت نفس های نکشیدهات. باید تمرین کنم. یاد بگیرم بی تو بودن را. بی تو خواب دیدن را. بی تو زندگی کردن را

از تو چه بگویم خواهر شیردلم گوهر، مادر ستار، یکی از ستارههای آسمان غم زده میهنم. ستاری که خطاب به کاخ نشینان تهی از عشق میگوید. اگر از اطلاعرسانی هراس دارید از حکومت کنارهگیری کنید و یا ظلم نکنید، شما بازداشت نکنید، شکنجه نکنید تا اطلاع رسانی نشود. به زودی بساط ظلم شما بر سرتان فرو خواهد ریخت. ... شما قصد ساکت کردن هر صدائی را دارید. پس ما را از تهدیدات خود نترسانید، چون ترسی در دل ما نیست. دیگرجای ترسی نمانده.

دیروز بنده را تهدید کردند به مادرت بگو به زودی رخت سیاه باید بپوشد، دهان گشادت را نمی‌بندی می‌گویم کاری انجام نمی‌دهم که لازم به بستن دهانم باشد می‌گویند وراجی زیاد می‌کنی، می‌گویم چیزی که می‌بینم ومی شنوم را می‌نویسم، می‌گویند هرکاری بخواهیم می‌کنیم هر رفتاری را انجام می‌دهیم، شما باید خفه شوید و اطلاع رسانی نکنید وگرنه خفه خواهید شد بدون نام ونشان! بدون اینکه کسی بداند چه برسر شما آمده؛ و ستار در جواب به این تهدیدات می نویسد

ترسی در دل ما نیست، دیگر جای ترسی نمانده، شلاق وشکنجه شدن، ما را از اطلاع رسانی کردن باز نمی دارد. ستار انتخاب میکند و بهای انتخابش را با جانش میپردازد. ادعا نمیکند، از آرِی گفتن به قداره بندها و پاسداران تاریکی تن میزند.

چنین سرو آزادهای را گرفتند. ولی صدای ستار جاودان شد و تو یکی از منادیان پیامش.

فقط از خودت نقل میکنم. چون هیچکس نمی تواند به روانی و صداقت تو بگوید.

«با صدایی رسا اعلام می‌کنم من نیز با شمایم و باکی از تهدیدات خود و دخترم ندارم، چرا که اگر قرار بود سکوت پیشه کنم، سال‌ها پیش می‌بایست هم‌چون مدعیان دین‌مداری مهر سکوت بر لبانم می‌زدم و خفت با ترس زیستن را می‌پذیرفتم، اما با دل غم‌بار و قلبی مجروح اعلام می‌کنم خودم و دخترم در راه دفاع از کیان خانواده‌ام، آماده پذیرش هر نوع برخورد هستیم و جان خویش را سال‌هاست در راه دفاع از خون پایمال شده فرزندم در دست گرفته‌ایم

اکرم نقابی فقط از سعیدش نمی گوید. فریاد بر می آورد که اگر خرداد شصت اعتراض کرده بودیم کشتارهای سال 67 به وجود نمی آمد؛ و همین طور ادامه میدهد و میگوید دیگر وقت سکوت نیست. اکرم فقط به دنبال سعید خودش نیست. میخواهد سعیدهای دیگری قربانی انحصار طلبی و فرد پرستی دستگاههای خلافتی و ولایتی نشوند

شهین عزیز وقتی از امیر ارشد مینویسی دل آدم هزار پاره میشود. به او گفتی برو و امیر ارشد ماند و جاودان شد. نوشتی:

به تو گفتم: از ایران برو

گفتی: کجا

گفتم: هر جایی غیر از اینجا

گفتی: با دلم چه کنم؟ هیچ جا وطن نمی شود

گفتم: هر کجا آزادی باشد آنجا وطن است و وطن دل. دل درون قفس چه سود؟

گفتی: اینجا را آزاد میکنیم...

داستان مصطفی کریم بیگی، کیانوش و سعید، محمد و بهنود و هزاران هزار دیگر هم همین است. در جستجوی آن گوهر ناب بودند. آزادی را میگویم.

جان آنان را گرفتند ولی این برایشان کافی نیست. بیشترمیخواستند، بیشتر میخواستند سکوت سیاه مردم را. به گفته ای اختناق حاکم، اما امنیتی حاصل نبود. میخواستند شما را تطمیع کنند. تهدید کردند و به زندان انداختند و بازداشت و دستگیری. ولی بیهوده سعی دارند، گزمه های تباهی؛

اما شما در برابر این همه ظلم ساکت نماندید در مقابل شما سر برافراشتید و ایستادید. قنفوس وار سر برداشتید. حال هر کدام از شما به یک گنجینه برای مردم تحت ستم تبدیل شدهاید. شما مادرانی هستید که سر از سجاده ها برداشتید. فریاد دادخواهی شما را شنیدهاند، همه شنیدهاند. باور کنید از شما وحشت دارند. خودتان خوب میدانید.

به گفته شعله، ما مادران از بند ناف فرزندانمان زنجیری بافتهایم که پیوندمان میدهد. بله ما مادران در احقاق حق فرزندانمان کوتاه نمیآئیم. چه زندانی باشند و یا چه آزادهای خفته در زمین. ما به واسطه بند ناف فرزندانمان قدرت داریم؛ و این همان است که لرزه بر اندامشان میاندازد. شما دیگر یک تن نیستید. شما جمع است و در شما خواستههای مردم ایران بارزتر میشود. ایرانی بدون اعدام و ایرانی آزاد

اکنون

هر زن

مریمی است

و هر مریم را

عیسائی بر صلیب است،

بی تاج خار و صلیب و

جُل جُتا

بی پیلات و قاضیان و دیوان عدالت

عیسایانی همه هم سرنوشت

عیسایانی یک دست

با جامه ها همه یک دست

که برابری، میراث گران بهای تبار انسان است، آری!

و اگر تاجِ خاری نیست

خُودی هست که بر سر نهید

و اگر صلیبی نیست که بر دوش کشید

تفنگی هست. (احمد شاملو)

خواهر کوچک شما


با ما در تلگرام دنبال كنيد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر