۱۳۹۳ اسفند ۱۳, چهارشنبه

كتاب اسلام ، زنان و برابري ـ مريم رجوي ـ قسمت ششم



كتاب اسلام ، زنان و برابري ـ مريم رجوي ـ قسمت ششم
تاريخچه مقررات اسلامي، از امور عبادي مانند نماز و روزه و حج گرفته تا امور اقتصادي و اجتماعي، همگي مشحون از سير تحول پيش رونده است . وقتي اصول پايه را مدنظر بگيريم قادر خواهيم بود كه ميزان پيشرفت در جهت آرمانهاي مورد نظر را باز شناخته و تعيين كنيم. ما در سراسر آموزشها و مقررات اسلامي با يك مسير تكاملي مواجهيم كه به نوبه خود ما را به ديناميسم اسلام و قرآن راهنمايي ميكند.
درباره اين بحث ميتوان پرسيد كه براي پرهيز از حاكميت تحجر و دگماتيسم و براي تضيمن پويايي اين انديشه در رهبري اجتماعي چه روشي وجود دارد ؟
جواب روشن است در فرهنگ اسلامي به آن اجتهاد ميگويند. روشي كه ضمن حراست از اصول اين انديشه پيوسته احكام خاصي را كه مربوط به شرايط ويژه سياسي و اقتصادي و اجتماعي است، ارائه كند و مانع آن شود كه احكام جامد مانند زنجير به دست و پاي جامعه بپيچد و از حركت آن رو به جلو ممانعت كند. اصل اجتهاد هم چنين متضمن اين نظرگاه است كه جامعه و تغيير و تحولات آن بايد توسط انسان و عنصر آگاه، رهبري و هدايت شود و اجتهاد پاسخ اين ضرورت است .
گشوده شدن باب اجتهاد براي پاسخگويي به مسائل و تحولات هر دوران، برهان قاطع ديگري براي پويايي اسلام و ديناميسم قرآن است. اجتهاد توسط رهبران شايسته و با تقوايي كه هم به اين ايدئولوژي و رسالت آزاديبخش آن ايمان و اشراف دارند و هم از مسائل زمان خود آگاهند، انجام ميشود. متاسفانه با وجود رسميت اجتهاد در شيعه، در عمل اين نهاد در خدمت ديناميسم قرآن، بلكه در خدمت تئوريزه كردن برداشتهاي ارتجاعي از احكام و تحريف پيام راهي بخش اسلام قرار گرفته است. در حاليكه اسلام محمدي به مثابه آيين رحمت و بردباري، مبشر آزادي و دموكراسي و مشوق پيشرفت علمي و اجتماعي به نسل مسلمان امروز معرفي شده است.
انديشه ديني مرتجعان از دوره انقلاب مشروطه انديشه يي شناخته شده بود و پس ازانقلاب ضد سلطنتي نيز اساسا در قالب حكومت سركوبگر خود را نشان ميدهد.
به رسميت شناختن جايگاه مردم در حاكميت جزء پايه هاي تفكر اسلامي است .اما درست درهمين نقطه، يكي از اساسي ترين تفاوتهاي ميان اسلام دمكراتيك و بنيادگرايي اسلامي سر باز ميكند كه تلقي نسبت به دولت، سياست و قانونگذاري است. بنيادگرايان قوانيني را كه بر زندگي اجتماعي و سياسي كنوني حاكم ميكنند، به مثابه آنچه از جانب خدا تعيين شده وانمود ميكنند و از اين رو تبعيت مطلق از آن را الزامي ميدانند.
كسي هم كه بعنوان ولي فقيه رهبري جامعه را برعهده ميگيرد نماينده خدا محسوب ميشود كه از اختيارات نامحدود و خدشه ناپذير برخودار است و در برابر جامعه پاسخگونيست. بنيادگرايي مردم را صغار و بي اختيار تلقي ميكند، جايي براي انتخاب آزادانه آنان باقي نميگذارد و اصل و مسئوليت انسان را نفي ميكند. اين تفكر چنان كه در تجربه ايران مشاهده كرديم وقتي كه به حاكميت ميرسد، از راه نرسيده يك استبداد مذهبي خونريز برقرار ميسازد.
اما در اسلام دموكراتيك اصل اساسي اين است حاكميت از آن مردم است و آنها هستند كه قانونگذاري ميكنند. قرآن كه خود تبيان كل شي (يعني تفسير و بيان همه مطالب) معرفي ميكند، در موارد محدودي به بيان احكام پرداخته كه آنها هم در عين اين كه ناظر به مرحله معين تاريخي است اما نسبت به آن دوران رو به پيش و راهگشاي مناسبات ترقيخواهانه تري بوده است. اما اساس مسائلي كه قرآن به آن پرداخته ناظر به تبيين جهان و فلسفه و مسير تكاملي و مضمون رهاييبخش تاريخ و مسئوليت انسان براي نيل به آزادي و برابري و ساختن جامعه يي است كه در آن ارزشهاي انساني بالاترين اولويت را داشته است.
از اين رو تنظيم مناسبات اجتماعي و سياسي بخود انسان واگذار شده كه با الهام از همان ارزشها بآن دست ميزند.
در سوره قصص تصريح شده، خدا بر آن است كه انسان خود وارث و حاكم و پيشوا در روي زمين باشد. بنابراين حاكميت حق مردم است آن هم حقي سلب ناپذير كه مشروط و محدود نيست. به اعتقاد مسلمانان حقيقي اراده خدا در پهنه اجتماعي، در اساس و بطور تاريخي از طريق حاكميت مردم به ظهور ميرسد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر